روششناسى و اندیشه سیاسى، حمید پارسانیا، علوم سیاسی ش 28 باسمه الحق 1. موضوع روششناسى: روششناسى شناخت شیوههاى اندیشه و راههاى تولید علم و دانش در عرصه معرفت بشرى است و موضوع این دانش، روش علم و معرفت است، و روش در ارتباط مستقیم با عواملى نظیر موضوع معرفت، هدف معرفت و هستىشناسى و معرفتشناسىاى است که معرفت بر اساس آن شکل مىگیرد. معرفت خصوصا اگر کاربردى باشد، در روش خود از نظریهاى که مبتنى بر آن است نیز تأثیرپذیر مىباشد. 2. روش و روششناسى: روششناسى غیر از روش است. روش مسیرى است که دانشمند در سلوک علمى خود طى مىکند، و روششناسى دانش دیگرى است که به شناخت آن مسیر مىپردازد. روش همواره در متن حرکت فکرى و تلاشهاى علمى یک دانشمند قرار دارد. و روششناسى دانشى است که از نظر به آن شکل مىگیرد، و به همین دلیل روششناسى همواره یک دانش و علم درجه دوم است. 3. علم درجه دوّم: علم درجه دوم در قبال علم درجه اول است، علم درجه اول علمى است که به یک واقعیت عینى طبیعى و یا انسانى مىپردازد، و علم درجه دوم علمى است که موضوع آن نفس واقعیت خارجى نیست. موضوع علم درجه دوم علم و آگاهى بشرى است، اعم از این که آن آگاهى، خود یک دانش و علم درجه اول و یا درجه دوم باشد. اصطلاح علم درجه دوم نظیر اصطلاح معقولات ثانیه است. معقولات ثانیه در قبال معقولات اولیه است. معقولات اولیه حقایق عینى هستند، و معقولات ثانیه مفاهیم ذهنى و انتزاعى مىباشند که خارج ظرف عروض آنها نیست، اعم از این که این معقولات از معقولات اولیه و یا از معقولات ثانیه دیگرى انتزاع شده باشند. 4. عوامل موثر در روششناسى: همانگونه که روش هر معرفت متأثر از عواملى چون موضوع، هدف، معرفت است، روششناسى نیز به عنوان یک علم به نوبه خود از عوامل دیگرى که تأثیرگذار در یک علم هستند اثرپذیر است، موضوع دانش روششناسى، روش است. و روششناسى به عنوان یک علم ضمن آن که از موضوع خود اثر مىپذیرد، از بنیادهاى معرفت شناختى و هستى شناختى و هم چنین از مبانى نظرى و ساختار معرفتى روششناس و نیز از هدف معرفتى او اثر مىپذیرد. 5. روششناسى نوع اوّل و دوّم: روششناسى به عنوان یک علم مىتواند به نوبه خود موضوع از براى دانش دیگرى قرار گیرد که به مطالعه روششناسىها مىپردازد، یعنى مىتوان روششناسىهاى مختلف را که متأثر از دیدگاههاى فلسفى و نگرشهاى معرفت شناختى مختلف هستند، موضوع از براى یک روششناسى جدیدى قرار داد که نسبت به روششناسىهاى پیشین یک علم درجه دوم به حساب مىآید، این نوع از روششناسى را مىتوان روششناسى نوع دوم و روششناسىهاى پیشین را که موضوع آن هستند روششناسى نوع اوّل نامید. 6. تدوین نخستین: هیچ دانشى بدون روش ممکن نیست، زیرا دانشمند به هنگام حرکت فکرى به سوى مجهولات، راهى را طى مىکند که همان روش اوست، پس روش با دانش همزاد است و اما روششناسى به عنوان یک دانش جدید متأخر از روش است، ارسطو اولین شخصى است که روششناسى نوع نخستین را به صورت یک دانش مدون درآورد. روششناسى ارسطو روششناسى عام براى مطلق تفکر و اندیشه است و او کوشیده است تا شیوههاى مختلف فکر را اعم از برهان، شعر، خطابه، جدل و مغالطه شناسایى نماید. روششناسى ارسطو به رغم آن که به منطق صورى مشهور است به مقدار زیادى به احکام مواد اندیشه پرداخته است. 8. علم آلى: روششناسى یا منطق ضمن آن که دانشى درجه دوم است، دانش آلى نیز هست. دانش آلى در قبال دانش اصالى است، دانش اصالى دانشى است که به خاطر دانش دیگرى مطلوب نیست، و دانش آلى دانشى است که آن را براى دانش دیگرى فرا مىگیرند. منطق و روششناسى از این جهت دانش آلى است که فراگرفتن آن، جهت آگاهى به راههاى مختلف فکر کردن است، اهل منطق هدفت دانش خود را شناخت راههاى صواب و خطاى معرفتهاى مختلف معرفى کردهاند. دانش آلى الزاما یک دانش درجه دوم نیست. برخى از دانشهاى درجه اول نیز مىتوانند از جهت فایدهاى که نسبت به دیگر دانشها مىرسانند آموزش داده شوند و این دانشها از این جهت دانش آلى خواهند بود، مانند برخى از علوم ادبى یا برخى از دانشهاى ریاضى. 8. روششناسى عام و خاص: از مهمترین عوامل تأثیرگذار در روش و روششناسى موضوعى است که دانش به آن مىپردازد، محدوده موضوع محدوده تحقیق و پژوهش علمى را نیز تعیین مىکند. موضوعات متافیزیکى، انسانى و طبیعى هر یک روشهاى ویژه خود را طلب مىکنند. روششناسى اگر نظیر منطق ارسطویى به موضوعات عام و گسترده بپردازد، به شیوههاى عام معرفت و علم بسنده مىکند. شیوههاى عام معرفت در صورتى که به درستى اصطیاد شده باشند در موارد خاص و جزیى نیز صادق هستند، یعنى موضوعات خاص ضمن آن که از روشهاى عام معرفت بهره مىبرند، از احکام ویژه مختص به خود نیز بهرهمند هستند. 9. نسبت منطق و اصول فقه: نمونهاى از حضور و احاطه سطوح و لایههاى گسترده و عام معرفتشناسى را در قیاس با سطوح و لایههاى خاصتر، در مقایسه منطق صورى و اصول فقه مىتوان دید. منطق صورى اصول و کلیات شناختهاى یقینى و ظنى و... را بیان مىدارد و اصول فقه، ویژگىهاى روش شناختى بخش خاصى از معرفت را که در قلمرو دانش فقهى قرار مىگیرد، به بحث مىگذارد. اصول فقه نظیر منطق یک دانش آلى است، و مباحث گسترده و پردامنه آن که قریب به یک دهه آموزش مستمر طلاب را به خود مشغول مىدارد، به لحاظ کمّى کمتر از مجموعه مباحثى که در حوزه منطق صورى قرار مىگیرد، نیست. ولکن همه مباحثى که در این دانش مطرح مىشود در قبال مباحث منطقى نیست بلکه در استمرار و امتداد آن است، عام بودن موضوع منطق صورى نسبت به موضوع اصول فقه موجب مىشود تا قواعد و اصول منطقى تأثیرى تعیین کننده نسبت به مباحث اصولى داشته باشند، به همین دلیل هر نوع تغییر در قواعد این منطق تأثیرى تعیین کننده در بنیانهاى این علم مىتواند داشته باشند. 10. نسبت منطق صورى و فازى: نمونهاى دیگر از احاطه قواعد عام منطقى را نسبت به موضوعات خاص در نسبت منطق صورى و منطق فازى مىتوان دید. در نزد کسانى که منطق صورى را منطق عام معرفت مىدانند، قواعد این منطق در قلمرو موضوعات مورد نظر منطق فازى نیز کاربرد دارد. در نزد این گروه منطق فازى در عرض منطق صورى نبوده و منطق فازى اصول و مبادى منطق فازى، از جمله استحاله اجتماع و ارتفاع نقیضین و مسأله حالت دوگانه حق و باطل، یا صدق و کذب نسبت به یکى از دو طرف نقیض را، نقض نمىکند، بلکه منطق فازى با اتکاء به همین اصول شیوه شناخت و درجه بندى حالات خاکسترى را که حد فاصل دو ضد هستند، شناسایى نموده و به گونهاى روشمند معرّفى مىنماید، در منطق ارسطویى ارتفاع دو نقیض محال دانسته مىشود و لکن ارتفاع دو ضد ممکن است، و مواردى که محل بحث در منطق فازى است، نقیضین نیستند، بلکه ضدین مىباشند و منطق فازى حالتهاى میانى بین دو ضد را ترسیم مىکند. 11. روششناسى و فلسفه: سطوح مختلف معرفت، لایههاى طولى روششناسى را به دنبال مىآورند، و لکن بنیانهاى فلسفى، هستىشناسىها و معرفتشناسىهاى گوناگون، انواع مختلف روششناسى را که در عرض یکدیگر و یا در تقابل با یکدیگر مىباشند، پدید مىآورند. منطق صورى یک روششناسى عام و گستردهاى است که از مبناى فلسفى و معرفت شناختى حکمت مشاء استفاده مىکند. منطق دیالکتیکى هگل نوع دیگرى از روششناسى عام است که از مبانى فلسفى او بهره مىبرد. این منطق، در رشتههاى مختلف علمى، هم نظریات مناسب با خود را به دنبال مىآورد، و هم روشهاى خاصى را که در ذیل روششناسى عام آن قرار مىگیرد، تولید مىکند. منطق علمى بیکن یک روششناسى عام علمى است که از مبناى معرفت شناختى او که حس گرایى است بهره مىبرد، برخى از روشهاى هرمنوتیکى معرفت نیز روشهاى عامى هستند که از مبناى معرفت شناختى خود استفاده مىکنند، هریک از روشهاى مزبور الزامات بعدى را در سطوح و لایههاى جزئى و خاص و همچنین توصیههاى سازگار با خود را نیز به ارمغان مىآورند. 12. نسبت روششناسى و نظریه: همانگونه که هستىشناسىها، معرفتشناسىها و هدفهاى معرفتى گوناگون در شیوههاى عام معرفت و همچنین در وسیعترین سطح روششناسى تأثیر گذار هستند، نظریههاى مختلف علمى در شیوه و روش محققین براى شناخت موضوعاتى که نظریات ناظر به آنها هستند. تأثیر مىگذارند، هر نظریه اجتماعى و یا سیاسى به تناسب نگاهى که به موضوع مورد مطالعه خود مىکند، زمینه استفاده از روشهاى کمى و یا کیفى مناسب و سازگار با خود را ایجاد مىنماید. برخى از نظریات جایى براى استفاده از روشهاى کمى باقى نمىگذارند و بعضى دیگر مسائل کیفى را نیز به افق امور کمى تنزل مىدهند. اگر در تشبیه علم به ارگانیسم زنده نظریه در حکم قلب علم دانسته شود، روشى که در هر علم به کار مىرود. در حکم سیستم و شبکه عروق است که ارتباطات قلب را با حوزههاى مختلف علمى و موضوعات مربوط به آنها حفظ مىکند. همانگونه که هر قلب مقتضى رگها و عروقى مناسب با خود است هر نظریه در کاربرد خویش روشهاى ویژه خود را طلب مىکند. 13. حکمت و منطق متعالیه: تطورات فلسفى دنیاى اسلام، پیامدهاى روشى و روششناختى مناسب با خود را به همراه دارد. بیشترین حجم مطالعات روش شناختى در تاریخ اندیشه اسلامى متعلق به حکماى مشاء است. ابن سینا قریب به نیمى از حجم کتاب شفا را که دائرةالمعارفى از علوم مختلف است، به مباحث منطقى اختصاص داده است. شیخ اشراق در آغاز حکمةالاشراق، مباحثى مبسوطى را درباره پیامدهاى منطقى حکمت اشراقى خود بیان داشته و منطق را نیز براساس مبانى خود بازنویسى نموده است. حکمت متعالیه نیز تأثیرات تعیین کننده و شگرفى نسبت به مباحث منطقى دارد، امتیاز بین حمل اوّلى ذاتى و حمل شایع صناعى از جمله مباحثى است که براساس تنقیح مسأله اصالت وجود، بهتر تبیین مىگردد. مباحثى که در قلمرو عرفان نظرى مطرح مىشود، همانند حکمت متعالیه افقهاى نوین را بر مباحث منطقى مىگشاید، حمل حقیقت و رقیقت، که از لوازم تشکیک در وجود و از رهاوردهاى حکمت متعالیه است و حمل حقیقت و مجاز که از لوازم وحدت شخصى وجود و کثرت تشکیکى مظاهر هستى بوده و ارمغان عرفان نظرى است، از جمله امورى هستند که در تأسیس برخى از اصول مهم منطقى مىتوانند به کار آیند. و این اصول مىتواند راههاى نوینى را بر روى بسیارى از تحقیقات بنیادین خصوصا در قلمرو انسانى بگشایند. 14. سطوح مختلف تأثیر و تأثر: هر سطحى از هستىشناسى و معرفتشناسى تأثیرات مناسب با خود را در حوزه روش و روششناسى باقى مىگذارد، مباحث بنیادین وجود شناختى، معرفت شناختى که در افق علوم فلسفى و عرفانى مطرح مىشوند با گستردهترین پیامدهاى منطقى ملازم و همراه مىباشند، و تحولاتى که در نظریات علوم مختلف طبیعى و یا انسانى پیش مىآید، توابعى هم افق با خود دارد. تأثیراتى که منطق از مباحث بنیادین حکمت مشاء یا فلسفه کانت، و هگل مىپذیرد روش و روششناسى را در تحقیقات کاربردى و اجرایى و یا در محدوده دانش و علمى خاص تغییر نمىدهد بلکه روش را در سطح تحقیقات بنیادین و در سطح ایجاد و ساخت نظریههاى علوم مختلف تحت تأثیر قرار مىدهد. تأثیراتى که نظریات مطرح در علوم طبیعى و انسانى بر روش و روششناسى مىگذارد بیشتر در قلمرو علوم و تحقیقات کاربردى است. 15. حمل حقیقت و رقیقت: حمل رقیقت و حقیقت و همچنین حمل مجاز و حقیقت از جمله مبانى هستى شناختى است که روش علوم مختلف و خصوصا علوم انسانى را در سطح تحقیقات بنیادین متحول مىگرداند. این دو حمل نسبت وحدت و کثرت و تمایز آن دو از یکدیگر و چگونگى شمول و احاطه وحدت نسبت به کثرت را در مرتبه ذات و همچنین در مرتبه کثرت تبیین مىگرداند. ضمن آن که تنزیه وحدت از کثرت را حفظ مىگرداند، همانگونه که تمایز گذاردن بین حمل اولى ذاتى و حمل شایع صناعى، بسیارى از معضلات وجود ذهنى و مشکلات مباحث معرفت شناختى و علم را حل مىگرداند شناخت حمل حقیقت و رقیقت، یا حمل حقیقت و مجاز بسیارى از مسائلى را که در ترکیبات حقیقى، و نه اعتبارى بین کل و جزء مطرح مىشود، تبیین و تشریح مىکند. با توجه به این دو حمل است، که بسیط الحقیقه در مقام ذات ضمن شمول نسبت به جمیع کثرات از همه نقایص آنها تنزیه مىگردد و در مقام فعل نیز معیت قیّومیه او با همه کثرات اثبات شود، بى آن که محدودیت امور متکثر حتى وصف اصل فیض و فعل او شمرده شود. این دو حمل مىتوانند بسیارى از معضلاتى را که هم اینک، در نظریات مربوط علوم انسانى و اجتماعى درباره چیستى و هستىِ ساختارها، نظامها، و افراد یا اشخاص براساس پیشفرضهاى ذهنى مطرح مىشوند به گونهاى روشن و واضح حل نمایند و نظرات علمى شفاف و روانى را که خالى از اغماض و یا تناقض باشد تولید نمایند. 16. معرفت و روش: وحى و شهود در برابر حس و عقل به عنوان دو منبع معرفتى، پیامدهاى روش شناختى ویژهاى را دارند، مسیر حس و عقل، مسیر دانش مفهومى است و دانش مفهومى، منطق و روش مناسب با خود را طلب مىکند. مسیر وحى و شهود مسیر دانش حضورى است، و دانش حضورى روش و شیوهاى را که طلب مىکند از طریق تزکیه و سلوک طى مىشود و با تغییر و تبدل وجود عالم قرین و همراه است. اهل معرفت و عرفان در مباحث عرفان عملى، کوشیدهاند، تا روش تأمین و تحصیل دانش شهودى را نیز تدوین نموده و یا آموزش دهند. مباحثى که درباره انواع و اقسام کشف و شهود بیان شده است مانند مکاشفات رحمانى و شیطانى و خصوصیاتى که درباره مراتب یقین، نظیر علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین و بردالیقین ذکر شده است، نمونهاى از ادبیات مربوط به این نوع روششناسى است، تأویل در معنایى که در قبال تفسیر به کار مىرود، روش ویژهاى است که در مسیر معرفت حضورى قرار دارد. این معناى از تأویل غیر از معنایى است که در هرمنوتیک فلسفى به کار مىرود و به مراتب عمیقتر از آن است. 17. نسبت روشهاى مفهومى و شهودى معرفت: نسبت بین دانش شهودى و حصولى و روش تعامل و تعاطى این دو بخش از معرفت، بخش عمدهاى از مباحث روش شناختى را به خود اختصاص مىدهد، بو على در مقامات العارفین کوشیده است تا روش سلوک و معرفت اهل شهود را با شیوه مفهومى و برهانى، تبیین نماید و اهل عرفان نیز در آثار کلاسیک خود، تلاش نمودهاند تا مسیر معرفت شهودى و حضورى خود را با زبان و بیان مفاهیم براى اهل نظر تبیین نماید. شیخ اشراق معرفت کامل را نتیجه همراهى دو شیوه معرفت دانسته و حکیم کامل برخوردار از دو نوع معرفت شده است. جامعیّت حکمت متعالیه در جمع روشهاى حصولى و حضورى و حفظ شیوههاى تفسیرى و تأویلى کم نظیر و بلکه بى بدیل است. 18. تعامل روششناسى و علم: تعامل روش شناشى با علومى که روش آنها موضوع دانش منطق و روششناسى است تعاملى دو سویه و دیالکتیکى است. علوم برخى از مبادى و اصول موضوعه روششناسى را تأمین مىکنند و روششناسى راه و شیوه صحیح اندیشه را به آنها مىآموزاند و بدین ترتیب هریک از این دو به غنا و گسترش مباحث دیگرى مىافزاید. ویژگى این تعامل از دیرباز مورد توجه متفکرین و منطقدانان دنیاى اسلام بوده است.(1) آنان کوشیدهاند تا این تعامل را به گونهاى سامان بخشند تا مصون از برخى مشکلات روش شناختى نظیر دور باشد. اصول اوّلیه منطق گزارههایى هستى شناختى است که از فلسفه اخذ مىشود نظیر مبدأ عدم تناقض که به استحاله جمع اجتماع و یا ارتفاع هستى و نیستى حکم مىکند، و این گونه اصول از زمره اوّلیاتى است که فلسفه در وصول به آنها نیاز به تلاش علمى ندارد، هر راهى را نیز که فیلسوف در تبیین این اصول مىپیماید، براى اثبات اصل آنها نمىباشد. بلکه در اثبات وصف آنها نظیر وصف بداهت و اوّلى بودن است. برخى از گامهاى نخستین منطقى نیز نظیر منتج بودن شکل اول بدیهى اوّلى است. فلسفه در مراحل نخستین با استفاده از اصول اولیه منطقى، اصول موضوعه و گاه موضوعات نوینى را براى کاوشهاى منطقى تهیه مىکند. و روششناسى با استفاده از آن اصول به افقهاى جدیدى از معرفت راه مىیابد و بدین ترتیب تعامل مستمر روششناسى و علوم در سطوح مختلف ادامه پیدا مىکند. 19. روش و سنخشناسى اندیشه سیاسى: بهترین راه براى سنخشناسى و تقسیم بندى آثار مختلفى که در حوزه دانش و اندیشه سیاسى دنیاى اسلام شکل گرفته است، استفاده از مفاهیم و بنیادهاى معرفتى موجود در همین حوزه فرهنگى است. این گونه آثار را بر اساس روش و موضوع به اقسامى مىتوان تقسیم کرد زیرا برخى از آثار به لحاظ موضوع با یکدیگر اختلاف دارند و بعضى دیگر به رغم وحدت موضوع از جهت شیوه و روش معرفتى مغایرند. البته تفاوت روشها گاه به لحاظ تفاوت اهداف است. اولین تقسیم بندى را مىتوان براساس روش و هدف به این صورت بیان داشت که برخى از آثار به روش علمى و براى کشف حقیقت نوشته شدهاند. و بعضى دیگر به روش خطابى و شعرى و جهت تأثیر اجتماعى و تربیت نفوس رقم خوردهاند. و بعضى دیگر از روش جدل نیز براى غلبه بر خصم استفاده کردهاند. آنچه در حوزه فلسفه سیاسى یا حکمت مدنى و همچنین فقه سیاسى شکل گرفته است مربوط به قسم اول است. و آنچه در محدوده اندرز نامهها و سیاست نامهها نوشته شده است از قسم دوم مىباشد و برخى از آنچه که در کلام سیاسى نوشته شده است، مربوط به قسم سوم مىباشد. 20. روش در فلسفه و فقه سیاسى: فلسفه سیاسى و فقه سیاسى در هدف کشف حقیقت و در علمى بودن - با تعریفى که علم در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامى دارد - مشترک هستند و تفاوت آنها در موضوع و به بیانى بهتر در سطح موضوع است، و این تفاوت در حوزه موضوع، به تناسب تفاوت در روش را نیز به دنبال آورده است. فلسفه سیاسى همان علم سیاست است قبل از این که به قلمرو هنجارهاى سیاسى وارد شده و از منبع معرفتى وحى نیز به وساطت نقل استفاده کند، و به همین دلیل روش ویژه آن قیاسات برهانى است که از عقل عملى و نظرى استفاده کرده، و به حسب مورد از حسیات و تجربیات نیز بهره مىبرد. براساس مبنایى که علم در فرهنگ و تمدن اسلامى دارد. فقه سیاسى نیز بخشى از علم سیاست است، که پس از ورود به عرصه هنجارها و بعد از اتصال به منبع معرفتى وحى و استفاده از نقل، شکل مىگیرد. روش فقه سیاسى روشى فقهى است، این روش بر حسب مذاهب مختلف فقهى، صور گوناگونى را مىگیرد، و روش اصولى روش محورى فقه سیاسى شیعه است که به دو منبع معرفتى عقل و وحى متکى است. 21. روش سیاست نامهها و اندرزنامهها: تفاوت فلسفه مدنى، و فقه سیاسى تفاوت موضوعى یا تفاوت در سطح موضوع است، و فقیهى که به روش عقلى برهانى، آشنا بود و مرجعیت عقل نظرى و عملى را پذیرفته باشد، مىتواند در خارج از قلمرو مباحث فقهى، در حوزه فلسفه مدنى نیز صاحب نظر بوده و تألیفاتى داشته باشد. تفاوت سیاست نامهها و اندرزنامهها با فقه سیاسى و فلسفه سیاسى تنها تفاوت در روش است که به تناسب اهداف مختلف علمى و یا تبلیغى و ترویجى، پدید مىآید و به همین دلیل همان شخصى که براى مخاطبان علمى خود به قلمرو فلسفه یا فقه سیاسى وارد مىشود، براى مخاطبانى که در صحنه عمل و فعالیت اجتماعى مشغول هستند، به سیاست نامه نویسى و اندرز نامه نویسى روى مىآورد و باز به همین دلیل است که سیاست نامهها و اندرزنامهها را گاه فقیهان و گاه فیلسوفان سیاسى تحریر کردهاند. 22. روششناسى کلام سیاسى: کلام سیاسى جزئى از علم کلام است و کلام با فقه از جمله فقه سیاسى به حسب روش و موضوع تفاوت دارد، کلام در حوزه اصول عقاید بوده، به افعال خداوند سبحان، صفات و ذات او مىپردازد و لکن فقه به فروع دین پرداخته و از افعال مکلفین در حوزه سیاسات، عبادات، معاملات و مانند آن بحث مىکند. عقاید اگر با روش برهانى دنبال شوند، مباحث فلسفى را پدید مىآورد و لکن اگر با روش جدلى شکل گیرند به حوزه کلام اختصاص مىیابند، البته فرقههاى کلامى در استفاده از روش برهانى یکسان نیستند و لکن همه آنها در موارد لزوم براى دفاع از اصول عقاید از روش جدلى استفاده مىکنند و در جدل از مشهورات و مقبولات استفاده مىشود، با صرفنظر از اینکه مشهورات و مقبولات از جهت دیگر جزء یقینیات و از مواردى باشند که در علوم عقلى و نقلى معتبر مىباشند و یا آن که به لحاظ علمى فاقد اعتبار بوده و تنها از جهت این که مورد قبول خصم مىباشند به کار مىروند. بدون شک برخى از مباحثى فلسفى مثل جبر و اختیار، یا ضرورت تعیین پیامبر و امام از ناحیه خداوند بنیانهاى فلسفى اندیشه سیاسى را تشکیل داده و به عنوان مبادى و اصول موضوعه در حوزه فلسفه سیاسى و یا فقه سیاسى تأثیر مىگذارند. متکلم با ورود خود به قلمرو این موضوعات، اگر با روش جدلى بحث کند مباحث ویژه کلام سیاسى را پدید مىآورد. کاوش پیرامون تفاوتها و یا اشتراکات روشى و موضوعى کلام سیاسى با فلسفه علم سیاست، فلسفه سیاسى فقه سیاسى و اندرزنامههاى سیاسى نیازمند مقالتى مستقلى است. والحمد لله رب العالمین مدیر مسؤول 1. خواجه نصیرالدین طوسى، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 10 - 9.
نوشته شده توسط قاسم ابراهیمی پور در شنبه 86/4/23 و ساعت 10:39 عصر |
نظرات دیگران()